مادر، نگاهی به شط کرد و آخرین نگاهش رو نثارم کرد...
چادر دخترکان همسایه بر روی آب موج می زد...
چادر سیاه مادرم هنوز رو آب های وحشی اروند، پیچ و تاب می خورد......
نمی دونم چند سال قبل، مشابه این جملات رو از یه پسر بچه 10 ، 12 ساله از اشغال شهرهای جنوبی جایی دیدم، فقط می دونم که این خاطره و خصوصا این جمله رو هرگز از یاد نبردم. مادری که در مقابل دیدگان هراسون فرزندش آخرین راه رو ، ثبت به آب زدن خودش در نِی نِیِ چشمان کودکش بهتر از اسارت به دست دشمنان می بینه.
رفتیم و مناطق جنگی جنوب رو دیدیم و برگشتیم. از رشادتهای بچه های رزمنده شنیدیم و ازشون مدد خواستیم، اما چقدر دلم می خواست تو خیابونای خرمشهر و سوسنگرد و هویزه راه برم. نمیدونم چقدر میتونیم همزاد پنداری کنیم با دخترکانی که تو سوسنگرد، برا حفظ اصالتشون،خودشون رو به آب زدن؟؟ چقدر میتونیم درک کنیم مادری رو که دخترک پنج سالش تو خرمشهر تو عقب نسینی جاموند و اون مجبور شد شش کیلومتر سینه خیز برگرده تا بتونه جوابی از مرده و زنده بودن فرزندش به دست بیاره؟؟؟ چقدر می تونیم حال مادری رو درک کنیم که در طول اون چند ماهی که هویزه به تصرف ملحدان خدانشناس در اومده بود، دسته گل نه سالش تو اون شهر و ........
خداااااااااااااااااااااااااااااا
چقدر میتونیم خفتگان اون گور دسته جمعی از دختران جنوبی رو که بعد از آزاد سازی مناطق جنگی کشف شد، حالشون رو در طول اسارت درک کنیم؟؟؟ چقدر می تونیم حال اون برادر، اون پدر، اون همسر غیرتمند رو، که در یورش بی دینان، تو عقب نشینی، مجبور شدن عزیز دلاشون رو با دست خودشون پر پر کنن، بفهمیم؟؟؟
چقدر دلم می خواست رو آسفالت های داغ خرمشهر، پیاده و پابرهنه راه برم، تا شاید حال و روز تموم اون خفتگان به مظلوم رونده شده رو درک کنم.....
چادر مادرم هنوز رو آب های خروشان، بالا و پایین میره و من بعد از سال ها، چشم انتظار، تا مادرم از میان اون آب ها، برخواسته و سرم رو در آغوش بگیره.......
رقص باد در هوا و چرخش رمل ها
شرهانی و آغاز یک سفر
قتلگاه و معراجی پر رمز و راز
شلاق طوفان شن بر صورت و طعم شوری رمل ها بر دهان
شرهانی و سکوتی پر ازدحام
شرهانی و صدای برش ابر در عروج عاشقان
شرهانی و آواز رقص نور در چرخش رمل های سرگردان
شرهانی و آغازی بر پایان
طعم شوری رمل و رنگ خون بر آغاز تولدی مجدد
شرهانی و من و نگاهی سرگردان، بر بیکرانه های ایثار، به دنبال رد پای ((تو))، بر پروازِ بر ابرها
ای همیشه ماندگار
ای شهید.
======================================
خاطره ی آغاز و حضور در شرهانی و رقص باد و چرخش رمل و طعم مدفون شدن زیر شن ها رو هرگز از یاد نخواهم برد.
در شلاق رمل که به افق نگاه می کردی، یک دسته قاصدک رو میدیدی که رقص کنان به عروج در آمده و با خنکای نسیم بهشتی بال پرواز گشوده و کمی که چشم ها رو میبستی، کروبیان رو میدیدی که به پیشواز بهشتیان بال گشوده اند.
بهشتیانی با طعم کربلای هویزه. با عطر شاهدان شلمچه و با نسیم پرواز چزابه.
هرگز فراموشت نمیکنم شرهانی، چرا که تو آغازی بر پایانم گشته و مرا و دلم را در سرزمین های موعود به غنیمت گرفتی. و من ، خود پیکری بودم با بازگشتی با حضوری شرمگینانه.
یاران ، قدم رنجه نموده و بر مزار این دل خونبار که خود را برگردانده و پلاکش را جا گذارده ، نرم و آهسته آمده تا، پاره پاره های حضورم را جلا نهید.
آااااای زمینیان، قدری نرم تر.......
قدم بر خاک خفتگان تا ابد بیدار و هنوز ناپیدای سرزمین های جنوبی گذارده اید، همان افلاکیان و قدسی پیکران خفته در تمامی خاک های متبرک ، از کربلای ایران ، از طلائیه و تمامی مشهدان شاهد ،تا شلمچه و اروند و تا تمامی سرزمین های خفتگان بیدار.
پس قدری آهسته تر..........
بهش میگن کم سعادتی یا بی لیاقتی؟ نمیدونم.
سال هاست آرزوته که بری و ببینی، اما سعادت نداشتی.
حالا هم که وقتش شده انگار منتظری.
منتظر مجوزی برای رفتن.
منتظری تا مطمئن شی که دعوت شدی.
چقدر از خودت مطمئنی !!
اگه مثل سال های قبل ، لیاقت نداشته باشی، همون دم رفتن، برگشت می خوری.
همانطور که .............
دل نگار
بوی عشق از شلمچه می آید
لحظه وصال یار به مشام می آید
این عشق را با کدامین رنگ به تمنا کشم
که عشق را با بوی خون تو به مشام می آید
نمی دونم اسمش رو چی میذارن، اما من بهش میگم : کوچ
هجرت از مکانی دیگر به اینجا و
تفالی به خواجه شیراز و .....
صبحدم مرغ چمن با گل نوخواسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ، ولی
هیچ عاشق، سخن سخت به معشوق نگفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخسار نرفت
بقیه اش رو بی خیال...
مهم اینه که اینجا ام و در خدمت شما.
یا علی مددی.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|