وبلاگ :
خط خطي هاي من
يادداشت :
چادر مادرم، هنوز رو آب پيچ مي خورد
نظرات :
0
خصوصي ،
11
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مادرانه
سلام...بالاخره پيداتون کردم.تشويقم کنين.
داغ دلم تازه شد وقتي اينجا رو خوندم.داغ دل مادرايي که بچه شون توي اون گور دسته جمعي بودند. راستش من اون روز ، خواهر يکي ار همون شهيدار خفته در اون گور را ديدم.وقتي برام از بغض گير کرده ي مادرش مي گفت متحير مونده بودم از صبر و سکوت و تسليم مادرش که وقتي جنازه ي پسرش را ميان اون همه مرده ، تشخيص داد.اما وقتي اشکم در اومد که مي گفت مادرم از داشتن اين نوه هايش که اصلا درک نمي کنند يه جورايي دارند خون بابا و داييش رو زير سوال مي برند،خجل و سر افکنده شده...مي بيني تو رو خدا...عجب دنياي جور واجوري داريم ماهاااا...
در ضمن ما بدجوري دلمون واسه تون تنگ شده ها...هنوز چهره ي خندان شما تو خاطرم مونده خواهر جون...